آخر آتش زد دل دیوانه را سوخت بی پروا پر پروانه را
عشق من از من گذشتی خوش گذر بعد از این حتی تو اسمم را مبر
خاطراتم را تو بیرون کن ز سر دیشب از کف رفت فردا را نگر
آخر این یکبار از من شنو پند بر منو بر روزگارم دل مبند
چه سود عشق دیرین گسسته تار و پود گر چه آب رفته باز آید به رود
ماهی بیچاره اما مرده بود
بعد از این هم آشیانت هر چه کس هست باش با او یاد تو مال من است
در غروب رفتن تو لحظه هایم را شکستم
زیر بارون جدایی با خیال تو نشستم
بی تو تنها گریه کردم تو شبهای بی ستاره
انتظار تو کشیدم تا که برگردی دوباره
پشت شیشه روز و شبها دل به بارون می سپارم
من برای با تو بودن لحظه ها رو کم میارم
انتظار با تو بودن منو از پا در میاره
ترس از این دارم که بی تو تا ابد چشمام بباره
در غروب رفتن تو لحظه هایم را شکستم
زیر بارون جدایی با خیال تو نشستم
بی تو تنها گریه کردم تو شبهای بی ستاره
انتظارت رو کشیدم تا که بر گردی دوباره
پشت شیشه روز و شبها دل به بارون میسپارم
من برای با تو بودن لحظه ها رو کم میارم
انتظار با تو بودن منو از پا در میاره
من به یک رنگی خود می نگرم و به این که نفس عشق چه حالی دارد و به اینکه تو جرا با همه شوق مرا میخوانی و به یک قهر مرا میرانی من به یک رنگی این آینه ها مشکوکم که مرا با همه سادگی چون کلاغی پر از گمراهی ،چو مترسک پر از ویرانی مسل هیچ مرا نمایان کردی گر نبودی اینجا ، گر دلت با من ساده و یکرنگ نبود بی گمان غصه مرا می دزدید در دوستان توانای خزان میمردم با تو اما شادم ، تو شبیه بادی من شبیه باد بادک تا تو هستی هستم بی تو اما ورقی کاغذ و هیچ...