عشق

عاشق شدم وعذاب را فهمیدم رنجیدن واضطراب را فهمیدم در چشم تو عشق ندیدم اما معنای دل کباب را فهمیدم هر روز خطاهای تو را بخشیدم تا بخشش بی حساب را بخشیدم...

فراموش شده

زمانی ناخواسته مرا به دنیا آوردند و در گوشم زمزمه کردند که دوستش بدارم و دوست داشتن رمز زندگیست حال که دیوانه وار دوستش دارم می گویند فراموشش کن

نشانی

من نشانی ا ز تو ندارم ولی نشانی ام را برای تو می نویسم: در عصرهای انتظار به حوالی بی کسی قدم بگذار، خیابان غربت را پیدا کن، و وارد کوچه پس کوچه های تنهایی شو، کلبه غریبی ام را پیدا کن، کنار بید مجنون خزان زده و کنار مرداب آرزوهای رنگی ام، در کلبه تنهای ام را باز کن و به سراغ نبض خیس پنجره برو، حریر غمش را کنار بزن، مرا می یابی ...