یکرنگ که باشی زود چشمانشان را میزنی خسته می شوند از رنگ تکراریت این روزها دوره ی رنگین کمان هاست

من به زودی به نبودن هایت عادت میکنم

از غم ات میمیرم و یک خواب راحت میکنم

پر فریادم اگر بغض سکوتم بشکند

حرمت عشق گذشته را رعایت میکنم

به کسی که پیش اویی آه حتی گاه من

به خودم که با تو بودم هم حسادت میکنم

از تماشای تو در یک قاب کوچک خسته ام

خسته ام آری ولی دارم نگاهت میکنم

رفته رفته عشق من نسبت به تو کم میشود

تا که روزی کاملا احساس نفرت میکنم

من به زودی به خودم به خاطراتم به دلم

مثل تو حتی به احساسم خیانت میکنم


ابریم و نمی باریم

ما خویش ندانستیم بیداریمان از خواب

گفتند که بیدارید گفتیم که بیداریم

دوران شکوه باد از خاطرمان رفته است

امروز که سد بسته است خشکیده و بی باریم

.....

وای بر من تو همانی که امیدم بودی

تو همان چشم سیه دلبر افسونگر من

هر چه کوشم مگر این حادثه باور نکنم

میدود یاد خطاهای تو در باور من

سخن یک دل شکسته

پیری میگفت اگر میخواهی جوان بمونی دردهای دلتو فقط به کسی بگو که دوسش داری  و دوستت داره

گفتم:پس تو چرا جوان نموندی

پیر خندید و گفت: دوستش داشتم دوستم نداشت