یه شب خوب تو آسمون یه ستاره چشمک زنون خندیدو گفت: کنارتم تا آخرش تا پای جون ستاره شد عشق منو منم شدم عاشق اون اما زیاد طول نکشید عشق منو ستاره جون..ستاره رفت و با رفتنش منم شدم بی هم زبون حالا شبها به یاد اون چشم میدوزم به آسمون دلم میخواد داد بزنم
این نبود قول و قرارمون...
کلاس ادبیات معلم گفت:فعل رفت را صرف کن.
رفتم...رفتی...رفت...
ساکت میشوم و میخندم! ولی خنده ام تلخ میشود استاد داد میزند خب بعد ادامه بده و من میگویم:
رفت...رفت...رفت...
رفت و دلم شکست غم رو دلم نشست رفت و شادیم مرد شور از دلم برد
رفت...رفت...رفت...
و من میخندم و میگویم خنده تلخ من از گریه غم انگیزتر است
کارم از گریه گذشته است به آن میخندم
نمی نویسم چون میدانم هیچگاه نوشته هایم را نمی خوانی حرف نمیزنم ... چون میدانم هیچگاه حرفهایم را نمیفهمی نگاهت نمیکنم چون تواصلا نگاهم را نمیبینی... صدایت نمیزنم زیرا اشکهای من برای تو بی فایده است
فقط میخندم...
چون تو در هر صورت میگویی من
دیوانه ام....
خیلی سخته بغض داشته باشی اما نخوای کسی بفهمه
خیلی سخته که عزیزترین کست ازت بخوادفراموشش کنی
خیلی سخته که سالگرد آشناییت باعشقت رو بدون حضور خودش جشن بگیری
خیلی سخته روز تولدت همه بهت تبریک بگن جزاونیکه فکرمیکنی بخاطرش زنده ای..
خیلی سخته که غرورت رو به خاطر یه نفر بشکنی بعد بفهمی دوست نداره..
خیلی سخته که همه چیزت رو بخاطر یه نفر از دست بدی اما اون بگه دیگه نمیخوامت....