من به یک رنگی خود می نگرم و به این که نفس عشق چه حالی دارد و به اینکه تو جرا با همه شوق مرا میخوانی و به یک قهر مرا میرانی من به یک رنگی این آینه ها مشکوکم که مرا با همه سادگی چون کلاغی پر از گمراهی ،چو مترسک پر از ویرانی مسل هیچ مرا نمایان کردی گر نبودی اینجا ، گر دلت با من ساده و یکرنگ نبود بی گمان غصه مرا می دزدید در دوستان توانای خزان میمردم با تو اما شادم ، تو شبیه بادی من شبیه باد بادک تا تو هستی هستم بی تو اما ورقی کاغذ و هیچ...